|
نویسنده: خودم سه شنبه 83 شهریور 31 ساعت 4:5 عصر
|
مادری دو دختر داشت که لکنت زبان شدیدی داشتند . روزی برای دختر بزرگ خواستگار آمد مادر توصیه کرد که در حضور خواستگار حرف نزنند. وقتی که خواستگار آمد ودختر بزرگتر برایش چای آورد ناگهان سرو کله مگسی روی قند ها پیدا شد .دختر کوچکتر گفت : تیش تیش.... یعنی کیش کیش ودختر بزرگتر که میخواست به دیگری بفهماندکه‹‹ مامان گفت چیزی نگینا›› گفت: ‹‹ننه ندفت تیزی ندینا ›› |
|
نظرات شما ()
|
|
|
|
فهرست |
|
|
|
|
154591
:مجموع بازدیدها |
6
:بازدید امروز |
12
:بازدید دیروز |
|
|
حضور و غیاب
|
یــــاهـو
|
|
درباره خودم
|
| | |